اتفاقات این چند روزه
امروز برای اولین بار برات لعاب برنج درست کردم و بهت دادم ولی خوشت نیومد و با بی میلی میخوردی ولی موقع نهار من و پدر جون ابگوشت می خوردیم به پدرجون گفتم پستونکش رو بزن توی ابگوشت بذار دهنش ایشون هم همینکار روکرد ، شماهم ملچ مولوچ راه انداختی و با اشتها می خوردی، یه چند باری اینکارو کرد و شما هم با اشتها پستونک رو میک میزدی. بعداز یه چند دقیقه ای که گذشت و دیگه پدرجون پستونک آبگوشتی تو دهنت نگذاشت خودت پستونک رو درآوردی و انداختی توی کاسه من و پدرجون رسما اینطوری بودیم یه چند روزی هست که خیلی بیقراری میکنی و همش باید باهات بازی کنیم یا بغلت کنیم ماشاا... که ارتفاع سنجت هم که خوب کار میکنه. دوست داری برگردی و سعی کنی جلو بری ول...